درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟
ادامه مطلب ...
بودن یا نبودن
مسئله ای است به شرط تو
در معادله ی زندگی...
دقت کن!
من همان عدد یک پشت ایکس هستم
(سید محمد نجفی)
میروم در دل تبعید خداحافظ دوست
پا به پا تا لب خورشید خداحافظ دوست
میروم در شب طوفان زده،بی کشتی نوح
بی کلک،با دل امید خداحافظ دوست
میروم چون که همان صندلی خالی تو
با من از درد تو پوسید خداحافظ دوست
میروم چون ک تو رفتی و نوشتی آخر
با یقین،بی لب تردید خداحافظ دوست
چمدان بی چمدان،راه دراز است ولی
نزنم مهلت تمدید،خداحافظ دوست
شعر من با نفس آخر خود،گفت به تو
که نه شعرم و نه جاوید خداحافظ دوست
(سید محمد نجفی)