در گیر تو بودم(محمد سلمانی)

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را

سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد

آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت

این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

 

 

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم

من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...

من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند

ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر

سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!

 

محمد سلمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.